جان فدا| جایی که حاج قاسم زانو زد!/ سردار سلیمانی در سختیها به کدام شهید متوسل میشد؟
تاریخ انتشار: ۱۳ دی ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۶۷۵۵۶۰۷
گروه زندگی؛زینبنادعلی: برای شنیدن از حاج قاسم باید پای صحبت آنهایی نشست که این سردار بزرگوار و تواضع و رشادتهایش را به چشم دیدهاند. مادرشهید «محمدحسین محمدخانی» یکی از آنهایی است که وقتی خبر شهادت حاج قاسم را برایش آوردند روزگار به کامش تلختر از آن روزی شد که محمدحسیناش به شهادت رسید. حاجقاسم در دایرهلغات این مادر تعریف دیگری دارد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
گفتند حاجقاسم برای دیدارشما آمده
مینشینم پای صحبتهای مادر شهید محمدحسین، محمدحسینی که عمارِ حاجقاسم بود و هرکجا حلقه آتش جنگ تنگ میشد، حاجقاسم آنجا را به عمار میسپرد و خیالش راحت بود از رشادت و ذکاوت این فرمانده 30 ساله. مینشینم زیر سایه عکسهای محمدحسین و مادرش از حاج قاسم و عمارش برایم میگوید:« روزی که خبر شهادت محمدحسین را آوردند ما سوریه بودیم. بماند که چه شد و بماند که خبر چطور به دل نگرانم رسید اما خیلی زود راهی شدیم تا از دمشق به همراه محمدحسین به تهران بیاییم. به فرودگاه دمشق که رسیدیم گفتند حاجقاسم برای دیدار شما آمده. آنجا اولین باری بود که من از نزدیک سردار را میدیدم. حاج قاسم بسیار با محبت از ما دلجویی کرد. سردار، محمدحسین را عمار خطاب میکرد. عمار نام جهادیاش بود. این نام را هم پس از فتنه 88 که رهبر در سخنرانیشان فرمودند «این عمار؟!» انتخاب کرده بود. سردار گفت آفرین به شما و رحمت به شیری که به محمدحسین دادید. لقمه حلال پدرش بود که عمار را به اسلام تحویل داد. من او را مثل پسرم دوست داشتم. هرشب برایش صدقه میگذاشتم. همیشه به او میگفتم عمار جان مراقب خودت باش. شما سرمایههای من هستید. مالک به عمار نیاز دارد.»
جملههای حاج قاسم را یکی یکی در وصف محمدحسین برایم بازگو میکند و میگوید:« حاج قاسم طوری این جملهها را میگفت که هنوز پس از 7 سال از خاطرم نرفته».
جایی که حاج قاسم زانو زد!
خاطرات، خیلی زود از جلوی چشمهایش عبور میکند. گاهی میان تعریف آهی میکشد و گاهی هم لبخندی روی صورتش مینشیند از آنچه به یاد آورده. باز حرف از حاج قاسم است و مهربانی کلامش که خود را رسانده بود تا شخصا دل این خانواده شهید و مادر عمار را آرام کند. مادر محمدحسین میگوید:«سوار هواپیما که شدیم. متوجه شدم حاج قاسم کمی جلوتر درست روبه روی ما، روی صندلی هواپیما نشسته است. فرزند محمدحسین را بغل گرفته بود و سعی داشت سرش را گرم کند. مدام میگفت چقدر شبیه عمار است اصلا خود عمار است. عمار کوچولو! کمی که گذشت سردار آمد سمت ما. درحالی که دستشان روی دسته صندلی بود زانو زدند کف هواپیما مقابلمن و همسر شهید. برایم عجیب بود مردی که نفر اول جبهه مقاومت است. سرداری با آن هیبت، اینچنین متواضعانه رفتار میکرد. خواستم جایی روی صندلی بنشیند اما سردار مخالفت کرد و در همان حال آنقدر آرام و برادرانه از من و همسر محمدحسین دلجویی کرد که گویی آبی بر آتش دل داغدارمان ریخته باشند.»
حاج قاسم گفت او همت من بود!
چند ساعت بعد از شنیدن خبر پر کشیدن محمدحسین خدا میداند در دلش چه غمی سنگینی میکرد. مادرش را میگویم. او که حالا رد بغض میان کلماتش راحت احساس میشود. حاج قاسم بود که همان ساعتهای اول به دادش رسید. اینکه میشنید چقدر محمدحسین برای جبهه مقاومت و اسلام مفید بوده، دلش را آرام نگه میداشت. مخصوصا اینکه حاج قاسم برایش گفته بود« من همت خودم را در جبهه مقاومت پیدا کردم. او خیلی زود زینالدین شد. او باکری دوم بود.»
نفسی تازه میکند. سلسله کلمات را به دست میگیرد و مرا دوباره راهی آن دیدار اولش با حاج قاسم میکند میگوید:« حاج قاسم همانطور نشسته بود و برایمان از محمدحسین صحبت میکرد. میگفت این روزها مدام عملیات داشتیم. هرکجا که عملیات سخت بود و کار مشکل میشد، عملیات را به تیپ سیدالشهدا و عمار و نیروهایش میسپردیم. عمار این روزهای آخر خیلی خسته بود. چندباری به عمار گفتم پسرم استراحت کن اما میگفت استراحت باشد برای بعد از شهادت!»
پرسیدم پسرم چطور شهید شده سردار؟!
نگاه میکند به عکس عمار که کنار حاجقاسم ایستاده. دلم میلرزد که نکند حالا از این دو داغ بر دل نشسته پناه بیاورد به اشک اما نه، زود از آن عکس دل میکند و برایم تعریف میکند:« من بیتابی میکردم. بالاخره ساعات اولی بود که باید با نبود محمدحسین کنار میآمدم. حاج قاسم حال و روزم را که دید گفت حاجخانم محمدحسین هم نیروی سوری داشت هم لبنانی، هم رزمنده ایرانی داشت و هم افغانی. همه این نیروها مثل شما حالا بیتاب عمار هستند و گریه میکنند. پرسیدم پسرم چطور شهید شد؟! حاج قاسم اشاره کرد به پیشانیاش و با بغضی در صدایش گفت ترکش خورده به سرش.»
چندلحظهای سکوت میکند شاید هم بغضش را فرومینشاند. نمیدانم! من هم چیزی نمیگویم. فقط گوش میکنم به این سکوت. سکوتی که فریاد یک دنیا دلتنگی است. کلمات را به هر زحمتی که شده جمع میکند و میگوید:« فکر کردم با محمدحسین که روبه رو شوم چیزی از صورتش نمانده. اما برای وداع در معراج که پسرم را دیدم.صورتش سالم سالم بود. گویی آرام خوابیده بود. مثل همان حرفی که سردار زد محمدحسین گفته بود استراحت باشد برای شهادت. حالا بعد از آن همه هیاهو آرام خوابیده بود.»
روزی که حاجقاسم به خانهمان آمد!
نمنم اشک که هجوم میآورد پشت پلکهای مادرش، گفتو گویمان را از روز شهادت محمدحسین به سمت و سوی دیگری میبرم. نمیخواهم بغضش بشکند و زخم کهنه دلتنگی سرباز کند. از روزهای خوب و خاطرات خوش حاج قاسم میپرسم و برایم از روزی میگوید که حاج قاسم غافلگیرشان کرده. میگوید:« یک روز زنگ زدند خانهمان و گفتند مهمان دارید. نمیدانم چرا اصلا نپرسیدم چه مهمانی؟! از کجا؟! تلفن را قطع کردم و وسایل پذیرایی را آماده کردم. ساعتی نگذشت که زنگ خانهمان را زدند حاج قاسم بود و دو نفر از همراهانشان. از همان ابتدای ورود صمیمانه برخورد کردند. احساس میکردم به جای سردار برادرم به منزلمان آمده. سردار حتی نگذاشتند زیاد مشغول پذیرایی شوم از همانجایی که نشسته بودند صدا زدند که بیایید و بنشینید. آنقدر مهربان برخورد میکردند که احساس میکردم حاج قاسم را خیلی وقت است میشناسم. سر صحبت را هم با شوخی و خنده باز کردند. یادم میآید که گفتند شما مادر شهید هستید. همسر شهید هم انشاءالله خواهید شد. حتی خواستند که برای شهادتشان هم دعا کنم. من هم گفتند خدا مرگ همه ما را شهادت قرار دهد. بعد از صحبتهایشان گفتند بیایید عکس بگیریم. دوربین آورده بودند با خودشان. در یک عکس سردار دست انداخت دور گردن پدر محمدحسین و صورتش را چسباند به صورت او. بعد هم گفت این عکس باشد برای بعد از شهادت!»
عکسی که سردار خیلی دوست داشت!
اشاره میکند به عکسی از محمدحسین که گوشه خانه گذاشته شده. عکسی که در آن سردار صورت چسبانده به صورت عمار و دست انداخته دور گردن او. مثل همان عکسی که حاج قاسم با پدر عمار گرفته. نگاه میکنم به عکس روی دیوار. محمدحسین و حاجی از پس همان قاب هم لبخندهای مهربانشان را دارند. مادر شهید میگوید:« حاج قاسم که آمد خانهمان اشاره کرد به این تابلو و گفت این عکس را شب قبل از شهادت محمدحسین گرفته بودیم. من این عکس را خیلی دوست دارم. از این دوتا قاب کردم. یکی را در اتاق کارم گذاشتم و یکی را هم در اتاق خانه. قاب عکس را جایی گذاشتم که هر وقت وارد اتاقم میشوم یک بار عمار را ببینم و هربار که خارج میشوم یک بار دیگر صورتش را ببینم. این حرفهای سردار در خاطرم ماند تا روزی که خبر شهادت ایشان را شنیدیم. روزی که انگار شهادت محمدحسین برایم تکرار شد و شاید هم سختتر گذشت. صبح اول وقت با چندنفر از مادران شهدا قرار گذاشتیم برای تسکین دل داغدیده خانواده سردار به منزل ایشان برویم. من تمام مدت حواسم به گفته سردار بود. دلم میخواست ببینم آن قاب عکس را کجا گذاشته اما آخر هم آن قاب عکس را ندیدم!»
چشم دوختهام به قاب روی دیوار و در ذهنم از سردار میپرسم سَر و سِر این عکس چیست که هم با پدر عمار و هم با عمار گرفته بودی! شاید صورت به صورتش گذاشتی که بگویی عمار را چنان پسرت دوست داشتی. یاد روضه اباعبدالله(ع) میافتم آنجا که روضهخوان میگوید علیاکبر که شهید شد اباعبدالله(ع) صورت به صورت پسر گذاشت و وداع کرد! صورت به صورت گذاشت تا آرام شود!
حاج خانم بالاخره آن عکس را پیدا کردید؟! این را میپرسم و گوش میشوم برای شنیدنش. مادر عمار سری تکان میدهد و میگوید:« بله وقتی مقام معظم رهبری برای دیدار با حاجقاسم به خانه ایشان رفته بودند دیدم که در اتاق خود حاجی این عکس کنار عکس شهید« عماد مغنیه» و «سید حسین نصرالله »گذاشته شده.»
اگر من خاک پای عمار باشم افتخار میکنم!
قصه مهربانی سردار هنوز ادامه دارد. قصهای که مادر شهید محمدحسین محمدخانی برایمان روایت میکند.« گاهی سردار زنگ میزد و احوالمان را جویا میشدند یک بار عید تماس گرفتند و سالنو را تبریک گفتند. حواسشان خیلی به خانواده شهدا بود. حواسشان به دلتنگی مادران و همسران شهید بود. حاج قاسم عمار را خیلی دوست داشت. همیشه با محبت از پسرم صحبت میکرد. یک بار هم در دستخطی برایمان نوشته بود اگر من خاکپای عمار باشم افتخار میکنم!»
قصهاین عشق اما دوطرفه است همانطور که حاجقاسم،محمدحسین را چون پسرش دوست میداشت، محمدحسین هم جانش حاج قاسم بود. مادرش میگوید:« راه میرفت و از حاج قاسم میگفت. حاج قاسم را خیلی قبول داشت. خط قرمزش سردار بود . هرچه که سردار میگفت برای عمار اینطور بود که باید انجام میشد. دوستانش تعریف میکردند اگر محمدحسین نشسته بود و حاجی زنگ میزد. بلند میشد و جواب تلفن را میداد آن قدر احترام برای سردار قائل بود که جواب تلفنش را نشسته نمیداد.»
عقربههای ساعت زودتر از آنچه فکر میکردم خودشان را به پایان گفت و گوی مان میرسانند. برای گفتن از سردار و عمارش میشود تا صبح گفت و شنید. اما حیف که باید بروم.
محمدحسین! از زیر سایه عکست بلند میشوم و با مادرت خداحافظی میکنم من میروم اما هنوز تو و حاج قاسم کنج دیوار صورت به صورت هم لبخند میزنید!
پایان پیام/
منبع: فارس
کلیدواژه: محمدحسین محمدخانی سردار سلیمانی حاج قاسم شهادت محمدحسین حاج قاسم صورت به صورت حاج قاسم حاج قاسم حاج قاسم مادر شهید خانه مان یک بار
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۷۵۵۶۰۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
تشییع پیکر مطهر ٢ شهید گمنام در کرمان و رفسنجان/وداع با فرزندان روح الله در ديار حاج قاسم
پیکر پاک و مطهر ٢ شهید گمنام همزمان با سالروز شهادت امام جعفر صادق (ع) در روستای سیمک منطقه کوهپایه کرمان و شهر رفسنجان تشییع و خاکسپاری میشود.
به گزارش گروه استانها خبرگزاری دانشجو، پیکر پاک و مطهر ٢ شهید گمنام همزمان با سالروز شهادت امام جعفر صادق (ع) در روستای سیمک منطقه کوهپایه کرمان و شهر رفسنجان تشییع و خاکسپاری میشود.
مردم روستای سیمک منطقه کوهپایه شهرستان کرمان میزبان شهیدی ١٩ ساله و از شهدای عملیات خیبر و مردم رفسنجان میزبان شهیدی ٢٤ ساله هستند که از شهدای عملیات بدر میباشد.
مردم شهر رفسنجان پیکر مطهر یک شهید گمنام را از ساعت ١٥ امروز از میدان شهید سلیمانی تا میدان ابراهیم این شهر تشییع و سرانجام پیکر مطهر شهید در حسینیه نخل شهر رفسنجان خاکسپاری خواهد نمود.
مردم منطقه کوهپایه نیز با حضور پر شور و با شكوه خود از پیش از ظهر امروز پیکر مطهر شهید گمنام را از روستای درب انارستان به سمت روستای سیمک تشییع و مراسم تدفین پیکر مطهر شهید در روستای سیمک منطقه کوهپایه واقع در شهرستان کرمان در حال انجام است.
مدیر کل بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان کرمان در حاشیه این مراسم در گفتگو با خبرنگار گروه استانها خبرگزاری دانشجو گفت: در حال حاضر در سطح ٢٥ شهرستان استان کرمان ١٤٥ یادمان و حرم شهدای گمنام وجود دارد و تعداد شهدای گمنام تدفین شده ٣٢٢ مورد میباشد که با تشییع ٢ پیکر مطهر شهدا در امروز تعداد شهدای گمنام تدفین شده در استان کرمان به ٣٢٤ مورد میرسد.
وی با اشاره به ضرورت زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا در جامعه افزود: هم اکنون ٢٣ یادمان و حرم شهید گمنام در سطح دانشگاهها و مراکز آموزش عالی استان وجود دارد و ٤٢ شهید گمنام در سطح دانشگاهها زینت بخش این مراکز علمی میباشند.
مهدوی فرد اعلام کرد: در سطح روستاهای استان نیز ١٤ حرم و یادمان شهید گمنام وجود دارد و مزار ٢١ شهید گمنام زینت بخش روستاهای استان کرمان است.
او گفت: در سطح مراکز نظامی و انتظامی استان نیز ١٤ حرم و یادمان شهید گمنام وجود دارد و ١٨ شهید گمنام در این مراکز خاکسپاری شده اند.
مدیر کل بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان کرمان با بیان اهمیت آشنایی نسل جوان با رشادتها و ایثارگریهای رزمندگان در دوران ٨ سال دفاع مقدس افزود: در سطح شهرهای استان ٩٤ حرم و یادمان شهید گمنام وجود دارد و ٢٤١ شهید گمنام زینت بخش شهرهای استان کرمان میباشند.
همچنین سعید ایرانمنش مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان کرمان نیز در مصاحبهای گفت: استان کرمان دارای ٦ هزار و ٨٠٠ شهید و ۲۱ هزار و ۵۰۹ نفر جانباز میباشد.
شایان ذکر است پبکرهای مطهر این ٢ شهید گمنام شامگاه ١٣ اردیبهشت ماه وارد فرودگاه بین المللی کرمان و طی این مدت در شهرها و روستاهای مختلف استان، مورد استقبال گرم مردم شهید پرور قرار گرفته و فضایی معنوی در این مناطق ایجاد شده بود.